بخش اول روانشناسی شخصیت از دیدگاه فروید

شاید برای شما هم به عنوان شخصی که به علم روانشناسی یا خودشناسی علاقهمند هستید، نام فروید آشنا باشد، یا شاید برایتان جالب باشد بدانید فروید چطور شخصیت را بررسی کرده؟ اگر بعضی مفاهیم نظریه شخصیت فروید به گوشتان خورده باشد، میدانید شخصی بیش از حد صحبت میکند از نظر فروید در مرحله رشد روانی دهانی باقیمانده، یا فردی که ناراحتی از کارفرمایش را سر فرزندش خالی کند، از مکانیزم دفاعی جابهجایی استفاده میکند. اگر دوست دارید خود را از دیدگاه فروید به عنوان پدر علم روانشناسی نوین دنیا بشناسید، بدانید چه شخصیتی دارید و علت بسیاری از رفتارهای ناخودآگاه خود را درک کنید، با ما در ردپا همراه باشید.
نیروی برانگیزاننده رفتار در دیدگاه فروید چیست؟
از نظر فروید نیروی برانگیزانندهای که رفتار شما را شکل میدهد، غرایز و تلاش برای ارضای آنهاست. این غرایز و نیازها باعث ایجاد تنش میشوند و شما برای کاهش این تنش تلاش میکنید. برای مثال غذا میخورید، چون گرسنه هستید. این گرسنگی در شما تنش ایجاد میکند. شما هم میکوشید این تنش را کاهش دهید. گرسنگی یک غریزه برای زندگی است و غذا خوردن رفتاری است که شما برای رفع آن و به نتیجه رساندن این غریزه انجام میدهید. این یک مثال ساده از کل رفتار شما در زندگی است.

از نظر فروید انسانها دو دسته غریزه دارند. غریزه زندگی که شامل رفتارهایی با هدف بقاست و غریزه مرگ که غرایز ویرانگر هستند و به میل ناهشیار انسانها به زوال اشاره دارد. غریزه مرگ گاهی عامل پرخاشگری است که میل به نابودی، فتح، کشتار و… را در افراد ایحاد میکند.
اما مهمترین غریزه ی زندگی میل جنسی است. میل جنسی در نظریه فروید به تمایلات شهوانی محدود نمیشود و طیف گستردهای از رفتارها و افکار لذتبخش را دربرمیگیرد. هر عملی که در انتها به لذت ختم شود، در این دسته قرار میگیرد. انسان از نظر فروید صرفا لذتطلب تعریف میشود. شما کار میکنید تا علاوهبر کسب درآمد، دیده شوید، تحسین شوید، پیشرفت کنید و از همه اینها لذت میبرید.
نگاهی به سطوح شخصیت هوشیار، نیمه هوشیار و ناهوشیار
همین الان به چه کاری مشغول هستید؟ در حال مطالعه این مطلب درباره روانشناسی فروید هستید. این اتفاق در هوشیار شما رقم میخورد. لمس قلمی که برای یادداشتبرداری در دست دارید، دمای هوای محیطی که در آن هستید، نور مانیتور، کلمههایی که میبینید و… همهوهمه در سطح هوشیار شخصیت شما هستند.
اما وقتی شما حین مطالعه قسمت قبل به کلمه دمای هوا رسیدید و یاد باران صبحگاهی افتادید که باعث خنکی هوای امروز شده یا فکر به اینکه اولین برف زمستانی کی خواهد بارید و… نیمههوشیارتان را درگیر کردهاید. این افکار در لحظه اول در هوشیار شما و آگاهی سطحیتان نبود و با به یادآوری آنها به هوشیارتان راه یافت. در اصل در لحظهای که کلمه دمای هوا را خواندید، بقیه ماجرا در نیمههوشیار شما بود و شما آنها را به سطح هوشیارتان احضار کردید. نیمههوشیار مخزن خاطرات، ادراک و افکاری است که فورا به صورت هوشیار از آنها آگاه نیستید، ولی میتوانید به راحتی آنها را به هوشیاری احضار کنید تا توجه شما از تجربیات زمان حالتان به رویدادها و خاطراتی از نیمههوشیار جابهجا شود.
در آخر امیالی که رفتار شما را هدایت میکند، نه کنترلی بر آن دارید و نه میتوانید آنها را ببینید، ناهوشیار شما هستند. ناهوشیار پایه و اساس بسیاری از رفتارهای ماست که نسبت به دلیل واقعیشان آگاهی نداریم.

مثال رایجی که فروید برای شناخت سطوح شخصیت میزند، کوه یخی است که فقط قسمت بالایی آن از آب بیرون زده است. شما از آن کوه یخ فقط قله آن را میبینید. قله این کوه یخ همان هوشیار شماست. قسمت اعظم کوه یخ زیر آب قرار دارد. بنابراین نمیتوانید آن را ببینید و هیچ ادراکی نسبت به آن ندارید. این قسمت عظیم که اصل قصه شخصیتی شما را دربردارد، ناهوشیار شماست. مرکز اصلی اعمال و دلیل رفتارهایتان که هیچ ادراکی از چرایی آنها ندارید.
آشنایی با ساختار شخصیت
فرض کنید جایی مهمان هستید. سر میز نشستهاید تا غذا میل کنید و اتفاقا خیلی هم گرسنه هستید. غذای گرم و به ظاهر خوشمزهای روی میز است. دست به قاشق میبرید تا شروع کنید. در همین لحظه تلفن میزبان زنگ میخورد و پسرش میگوید تا چند دقیقه دیگر برای صرف غذا به شما ملحق میشود و باید منتظر بمانید تا او هم برسد.
از یک طرف بخش لذتطلب شما (نهاد) مانند یک کودک سمج و ناشکیبا اصرار دارد نیاز گرسنگی برطرف شود. بخش منطقیتان (خود) به صورتی واقعبینانه به کنترلتان میپردازد تا صبر کنید و از طرفی دیگر وجدانتان (فرا خود) پای اخلاق را وسط میکشد که از نظر آداب معاشرت درست نیست و باید منتظر ماند. این کشمکش در اصل بین سه قسمت از شخصیت شما در برابر واقعیت بیرونی اتفاق افتاده است.
مثال بالا به سادگی میتواند ساختار شخصیت را از دیدگاه فروید شرح دهد. شخصیت از سه قسمت اصلی تشکیل شده است:
نهاد: لذتطلب، تنشزا، در جستجوی ارضای نیاز و رفع تنش تا رسیدن به آرامش، خودخواه، غیراخلاقی، سمج، لجوج و…
خود: عاقل، خردمند، واقعبین، منطقی، کنترلگر و…
فراخود: وجدانگرا، اخلاقمند، آدابدان، پیرو احکام و عقاید جامعه بیرونی، در جستجوی خوب و بد و…
این سه بخش از ساختار شخصیت هستند که در همه افراد، همه زمانها و همه شرایط فعال هستند. رفتار شما هم ناشی از تعامل میان این سه در برابر محیط بیرونی است.
«خود» به صورت مستمر میکوشد کنترل اوضاع را در دست گیرد و علاوهبر برقراری شرایط متعادل بین«نهاد» و «فراخود» آنها را در مقابل شرایط واقعی بیرون نیز مدیریت کند. در چیدمان ساختار شخصیت یک فرد که از لحاظ روانی سالم است، «خود» پیوسته در تلاش است بین نهاد لذتجو، فرا خود آرمانگرا و واقعیت بیرونی موجود خروجی معقول و در اصل رفتار مناسبی بروز دهد.

حال فردی را در نظر بگیرید که لجباز است و حرف خودش برایش اولویت دارد، یا فردی که دائم بر وجدان تاکید کرده و در جستجوی کسب رضایت جامعه است، یا فردی که رفتاری معقول و منطقی دارد. به خوبی میتوانید ببینید در هرکدام چه وجه از شخصیت بر دیگری حکومت کرده و کنترل اوضاع را در دست گرفته است. درک این ساختار به شما کمک میکند متوجه شوید وقتی بیش از حد آرمانگرا هستید، چطور باید «خود» معقولتان را سرکار بیاورید، یا مقابل «نهاد» سرکشی که فقط به فکر ارضای آنی نیازهایش است چطور با واقعیت بیرونی ارتباط برقرار کنید.
بهترین حالت ممکن این است که کنترل اوضاع را در شرایط عادی به «خود»تان واگذار کنید. زیرا به بهترین نحو ممکن میتواند جدال بین نهاد، فراخود و دنیای واقعی را به سرانجام برساند. دقت کنید که شرایط عادی با استثناها فرق میکند. گاهی در شرایط خاص مثل وقتی که در حال بازی با کودکتان هستید، بهتر است به نهاد اجازه فعالیت مفید دهید، یا وقتی متوجه بیاخلاقی و قانونشکنی در شرکتی که مشغول به کار هستید، میشوید، به فراخودتان اجازه تصمیمگیری بدهید.
اضطراب چیست؟
اضطراب وقتی شکل میگیرد که یک ترس بیهدف و بدون علت خاص اتفاق بیافتد که تهدیدی برای خود به وجود بیاید. این اضطراب شکلدهنده رفتار روان رنجور و روانپریش است. در نظریه فروید سه تقسیمبندی برای اضطراب ارائه میشود.
اضطراب واقعی: اضطرابهایی که دلیل موجهی برای آنها وجود دارد. مثل ترس از زلزله، حیوانات وحشی، طوفانها و… .منبع اضطراب واقعی خطرهای واقعی اطراف ما هستند.

اضطراب روان رنجور: این اضطراب در کودکی ریشه دارد و اختلاف بین ارضای غریزی نیازها یا همان نهاد و واقعیت را در برمیگیرد. فرض کنید کودکی بابت ارضای تکانههای نهاد که در واقعیت نکوهیده است، تنبیه میشود. حالا بعد از مدتی اگر به این نیازها توجه کند، به صورت خودکار دچار اضطراب میشود. این اضطراب برای ترس از غرایز نیست. پایه و اساس این اضطراب عکسالعمل دیگران و چیزی است که احتمال دارد در واقعیت بابت ارضای غرایز اتفاق بیافتد. برای مثال وقتی کنجکاوی جنسی کودک با عکسالعمل نامناسب والدین همراه باشد، این عکسالعمل کودک را دچار اضطراب روان رنجور میکند. این تعارضی میان نهاد و خود است که ریشه در واقعیت بیرونی دارد.
اضطراب اخلاقی: این اضطراب حاصل نبرد میان نهاد و فراخود است. آنجا که دربرابر ارضای نیازها، وجدان پا به میدان میگذارد و اجازه رسیدن به هدف را نمیدهد، اضطراب اخلاقی پیش میآید. احساس شرم، گناه و یادآوری قوانین که مانع رفع نیازهای نهاد میشود، نبردی را به وجود میآورد که منجر به اضطراب اخلاقی میشود. برای مثال همان کنجکاوی جنسی کودک را فرض کنید. این بار در برابر احساس نکوهیده بودن این عمل از طرف جامعه و اینکه چنین عملی خلاف قانونهای اخلاقی است، کودک را دچار احساس اضطراب اخلاقی میکند.
این اضطرابها همیشه مشکلساز نیستند و گاهی راهی برای کنترل اوضاع و رسیدن به آرامش و گذر از مراحل رشد محسوب میشوند.