بسیاری از افراد از کلمه «هوش» برای سنجش اطرافیان و قضاوت آنها تحت عنوانهای باهوش، تیزهوش، کمهوش و… استفاده میکنند. به عقیده خیلی از افراد هوش یک ویژگی مهم است که تمام تواناییها و استعدادهای فرد را به آن نسبت میدهند. علیرغم آنکه هوش در واقعیت مفهومی به همین سادگی و قابللمس دارد، یکی از پیچیدهترین مفاهیم روانشناختی است. تا آنجا که روانشناسان هنوز نتوانستهاند تعریفی واحد برای آن ارائه دهند.
برخی آن را یک عامل کلی میدانند که در طول عمر رشد کرده و بر اساس شرایط گسترش پیدا میکند و برخی آن را به چند دسته تقسیم میکنند که هر فرد در یک یا چند قسمت از آن می تواند سرآمد باشد. برخی فعالیتها به نوع خاصی از هوش نیاز دارد، برای مثال اگر میخواهید حسابدار شوید، باید از هوش ریاضی بالایی برخوردار باشید، یا اگر قرار است یک مشاور حرفهای باشید باید از هوش میان فردی خود بیشترین استفاده را داشته باشید.
اگر با مفهوم هوش به صورت کلی و انواع آن آشنا باشید و لزوم استفاده از هر نوع آن را در زندگی روزمره و زمینه شغلی بدانید یا از نحوه ارتقای آنها آگاه شوید، میتوانید به بهترین نحو ممکن از این موهبت الهی استفاده کنید.
در ادامه این مقاله از ردپا به چگونگی مطرح شدن هوش در حوزه روانشناسی و بررسی تاریخچه آن میپردازیم. سپس انواع هوش، چگونگی ارزیابی و راههای ارتقای هر یک را در ادامه بررسی میکنیم.
شناخت هوش و نحوه اندازه گیری چه زمانی موردتوجه روانشناسان شخصیت قرار گرفت؟
شاید برای شما هم جالب باشد بدانید مفهوم هوش تا حدود 150 سال پیش اصلا تعریف شده نبود. هوش به تدریج در فرایند مدرن شدن جامعه جهانی و نیاز به ارزیابی و ارتقا سطح ذهنی انسانها مدنظر قرار گرفت.
در دهه 1860 که داروین نظریه تکامل را مطرح کرد، اسپنسر و گالتون تحتتاثیر نوشتههای او برای اولین بار اصطلاح هوش را برای تواناییهای ذهنی متفاوت در افراد مختلف در نظر گرفتند. فرانسیس گالتون آزمایشگاهی برای گردآوری مدارک و شواهد تجربی که نشاندهنده اختلاف ذهنی افراد بود، راه اندازی کرد. در اواخر قرن 19 بود که او برای اولین بار به مطالعه تفاوتهای انسانها در میراثبری هوش پرداخت تا بتواند به نظریه «به سازی انسان» بپردازد. به همین ترتیب لقب پدر آزمون هوش را از آن خود کرد. آن جا بود که تفاوتهای فردی هوش در روانشناسی به صورت تخصصی مورد مطالعه قرار گرفت و علم روانشناسی یک خیز جدی به جلو برداشت.
این مطالعات توسط روانشناس فرانسوی آلفرد بینه در اوایل قرن 20 شکل اصولی به خود گرفت. دلیل آن هم انتقادی بود که او به برنامههای متوسط و یکنواخت مدارس آموزشوپرورش فرانسه برای کودکان و نوجوانان 3 تا 18 ساله داشت. چراکه این برنامهها برای همه دانشآموزان با هر توان ذهنی به یک شکل اجرا میشد، از کمتوان ذهنی تا پرهوش همهوهمه با یک نظام آموزشی یکسان مواجه بودند.
بنابراین تنها بهره واقعی از این برنامه را کودکانی با بهره هوشی متوسط میبردند. با همکاری بینه و سیمون آزمون کاربردی بهره هوشی برای کودکان ارائه شد. با این آزمون، دانشآموزان را بر اساس هوششان گروهبندی کردند تا هر گروه برنامه آموزشی مناسب خود را دریافت کند.
این آزمون در کشورهای دیگر از جمله آمریکا پیگیری شد. سپس در سال 1916 در دانشگاه استنفورد هنجار جدیدی از آن ارائه شد که به آزمون استنفورد بینه معروف است. آزمون استنفورد بینه یک آزمون توانایی شناختی هوش با هدف تشخیص ناهنجاریهای هوش در کودکان محسوب میشود.
تا اینجا مفهوم هوش فقط یک وجه را در نظر میگرفت، هوش کلی که در غالب آیکیو معروف بود. هوشی که مربوط به مهارتهای منطقی و حل مسائل ریاضی است و ملاک آموزش مدارس در نظر گرفته میشود. اما از اینجا به بعد کمکم این سوال پیش آمد که اگر فردی درک بالایی از مسایل اطراف خود دارد یا به بهترین نحو ممکن قادر به برقراری ارتباط با دیگران و انتقال دادههای ذهنی خود به صورت کلامی به آنهاست، باز هم مطلقا هوش منطقی ریاضی بالایی دارد؟
در سال 1917 رابرت یرکس که رییس انجمن روانشناسان آمریکا بود، ماموریت یافت با تهیه یک آزمون هوش، سربازان آمریکایی را برای آمادگی جنگ جهانی اول ارزیابی و دستهبندی کند. این آزمون از اولین آزمونهایی بود که هوش را تفکیک کرده و به دو قسمت کلامی و غیرکلامی تقسیم کرد. آزمون آلفا کلامی و بتا غیر کلامی بود و باعث توسعه یافتن تعریف مجزایی از مفهوم هوش کلامی و غیر کلامی شد.
پس از آن کمکم هوش به صورت جزییتر تقسیمبندی و مقدمهای شد تا صاحبنظران حوزه روانشناسی هریک تعاریف و دستهبندیهای مختلفی را در طول زمان ارائه دهند. آنها به این نتیجه رسیدند که هوش مفهوم یکپارچهای ندارد. بنابراین نیاز به دستهبندی و ارائه تعریف مشخصی از هر قسمت این توانایی ذهنی درک شد.
وقتی صحبت از هوش میشود، منظور دقیقا چیست؟
اگر قادر به درک صحبتهای دیگران و ارائه راهکار به آنها هستید، میتوانید جدول سودوکو را به سرعت و به درستی حل کنید، قادر به درک و اجرای یک قطعه موسیقی و نواختن یک نوع ساز هستید، میتوانید به راحتی یک آموزش جدید در زمینهای خاص ببینید و آن را عملی کنید و… در همه اینها شما فردی باهوش قلمداد میشوید، اما اگر بخواهید یک تعریف خاص از باهوش بودن داشته باشید، دقیقا روی چه نکتهای تمرکز میکنید؟
هرچند هوش یکی از موضوعات مورد بحث در روانشناسی است، اما تعریف مشخصی از اینکه هوش دقیقا چیست، وجود ندارد. برخی از محققان اظهار داشتند که هوش یک توانایی کلی و واحد است. برخی دیگر معتقدند هوش طیف وسیعی از استعدادها، مهارتها و تواناییها را در بر میگیرد.
در مقاطع مختلف در طول تاریخ اخیر، محققان تعاریف مختلفی از هوش ارائه دادهاند. با این که این تعاریف میتوانند از یک نظریهپرداز به نظریهپرداز بعدی به میزان قابلتوجهی متفاوت باشند، تصورات فعلی نشان میدهد هوش یعنی توانایی:
یادگیری از تجربه: افراد باید بتوانند دانش را کسب، حفظ و از آن استفاده کنند.
شناخت مشکلات: افراد باید بتوانند مشکلات احتمالی موجود در محیط را با دانش خود شناسایی کنند.
حل مشکلات: افراد پس از شناخت مشکل با استفاده از دانشی که داشته یا آموختهاند، راه حل مفیدی پیدا کنند.
این تعریفی جامع از هوش به صورت کلی است، اما همین تعریف باعث به وجود آمدن نظریههای مختلف در زمینه هوش شده که آن را از دیدگاهها و اولیتبندیهای مختلف بررسی میکنند.